آموزش داستان و داستان نویسی

ویرجینیا وولف، خانم دالووی درکتاب” راه داستان اثر کاترین آن جونز”

در ادامه فصل اول راه داستان می خوانیم :

مغز در مقایسه با قلب چه اهمیتی دارد؟

 

هرگز قدرت یک داستان بزرگ را کم نگیرید. یک بار بیل مویرز در رادیو ان پی آر با تهیه کننده ی آمریکایی دیوید پوتنام مصاحبه می کرد. از جمله فیلمهای بسیار خوبی که پوتنام تهیه کرده ارابه های آتش و ماموریت هستند که هر دو جایزه اسکار گرفته اند. پوتنام خاطرنشان کرد که«اگر فیلمها آن چیزی بودند که باید باشند، نیازی به رفتن به کلیسا نبود». این است تاثیر عظیم داستان.

یکی از نمایشنامه های اولیه من به نام جایی در میان، که در اوایل دهه هفتاد در نیویورک و خارج از برادوی به روی صحنه رفت، در یک آسایشگاه روانی می گذرد. یکی از شش شخصیت اصلی به نام سم در واقع مشکل روانی ندارد اما دائما به دنبال راهی است که به آسایشگاه برگردد. یعنی تظاهر به دیوانگی می کند تا از دنیای بیرون بگریزد. سم به هم اتاقی های خود می گوید که دنیای بیرون دیوانه تر از آسایشگاه روانی است. سم تبدیل به پلی «میان» این دو دنیا می شود.

لیندا لئونارد، تحلیلگر یونگی، آگاه است که ما ارج نهادن به اشخاص بصیر و نهان بین را فراموش کرده ایم:

فرهنگ ما آگاهی خود را نسبت به اهمیت دانش غیبی از دست داده و ما دیگر آن افراد بصیر و نهان بینی را که میانجی بینش ها هستند گرامی نمی داریم و حتی به آنها گوش هم نمی دهیم. ما ارج نهادن به رازهای کهن را فراموش کرده ایم؛ ما از آیین هایی که رازها را برملا می کنند دست شسته ایم. در عصر باستان، روحانی زن(یا شمن) در زندگی بشر نقش محوری داشت.

در فیلم عروس گرگ، که آن را در اوایل دهه 1990 برای «بنیاد فیلم فنلاند» نوشتم، داستان زنی فنلاندی به نام آلو را نقل می کنم که در قرن هفدهم زندگی می کند و یک شفادهنده است . او را از لحظه تولد«عروس گرگ» می نامند و گرگ بزرگ او را به نزد خود فرا می خواند . آلو هم یک ملون است، یعنی هم گرگ است و هم انسان.  وقتی والبر ، خدمتکار آلو، نمادهایی را روی خاکستر می کشد، آلو درباره معنای آنها می پرسد. والبر پاسخ می دهد:«این زوج آسمانی است و تقسیم شدن روح را نشان می دهد. نور و تاریکی.» بعدا آلو به ندای گرگ بزرگ پاسخ می دهد و با او می رود.

گرگ نر و ماده باهم روبه رو می شوند . آلو در چشمان گرگ بزرگ می نگرد و خود را می بازد . می فهمد که چیزی بیشتر از یک گرگ است و در واقع خود تاریکی است . در زیر نور ماه، گویی بزرگ تر می شود و می درخشد و چشم هایش به سان دو تکه چوب نیم سوز سرخ و نافذ می درخشند. آنها به هم نزدیک می شوند و بو می کشند.

صدای باد میان شاخه ها می پیچد و آنها به سوی هم می جهند و روی زمیین به هم می پیچند.

نمای نزدیک پنجه های آنها که به دست های انسانی تغییر شکل می دهند.

دوربین عقب می کشد تا بدن های برهنه آلو و بیگانه را که با حرارت به هم می پیچند نشان دهد. نمای نزدیک از صمغ طلایی رنگ که به آرامی از تنه یک کاج بلند بیرون می زند. یک قطره با قطره دیگر ترکیب می شود. دو پیکر برهنه در هم گره خورده اند.

گرگ بزرگ بلند می شود و می رود. آلو بر می خیزد و می نشیند و بیگانه را که اکنون دوباره به هیئت گرگ در آمده، در حال دور شدن تماشا می کند.

آلو تسلیم خود غریزی اش شده، ولی با این وجود به دهکده نزد شوهر فناپذیرش باز می گردد. روستاییان خشمگین، به نیروی ترس و خرافه گرد هم جمع می شوند و او را طعمه آتش می کنند. بین سال های 1575 تا 1700 به تایید کلیسا، در اروپا بیش از یک میلیون زن به جرم جادوگری قربانی شدند. تقسیم شدن ما به ماده و روح، به راستی بهای سنگینی دارد.

داستان فیلم عروس گرگ درباره خطر جدایی میان ماده و روح است. منظور از روح در اینجا مذاهب سازمان یافته نیست که بیشتر روی قدرت سازمان تاکید دارند تا نقش دگرگون ساز روح. جو آن هالیفاکس در کتاب فوق العاده خود به نام شَمَن می نویسد:«موقعیت بشر از طریق بیان خلاقانه ارتقا می یابد، اسطوره ای می شود و دست آخر به شکلی جمعی درک می گردد.»

چگونه می توان به نحوی نوشت که نقش پل را میان روح ایفا کرد؟ چگونه می توان شکافه موجود در جامعه از هم گسیخته معاصر را درمان کرد؟ نوشته شما زمانی شفابخش می شود که آن را درونا از آن خود می کنید . به عبارت دیگر، آنچه می نویسید از اعماق وجودتان قابل تفکیک نباشد. چنین داستان هایی است که جامعه معاصر شدیدا به آن نیاز دارد.

اما پیش از آنکه بحث را پی بگیریم، دوست دارم نکته ای را در ردّ دعوی خود خاطر نشان کنم. در فصل های بعدی کتاب، در بحثِ فنّ نویسندگی که به باور من ضرورت تام دارد_اما همه چیز در آن خلاصه نمی شود_قواعدی را برای ساختار داستان و غیره وضع خواهم کرد. این قواعد برای من و دانشجویانم و کسانی که برای مشاوره به من رجوع می کنند طی سالیان مفید واقع شده اند. مع الوصف_ و نکته دقیقا همین جاست_ هرجاقاعده ای وجود دارد موارد استثنا هم وجود دارند. گمشده در ترجمه ، فیلمی بِکِتی و بندۀ جایزۀ اسکار دربارۀ دو روح گمشده که در یک هتل چهارستاره در توکیو باهم ملاقات می کنند، یکی از این استثناهاست.

خلاقیّت حد و مرز نمی شناسد. نطفۀ داستان در هر جایی ممکن است بسته شود. برای مثال، آرتور میلِر نمایشنامۀ نویس معمولا با مضمون شروع می کند، کاری که هنریک ایبسن هم می کرد. لذا نمایشنامه های میلر به شدت مضمون گراست(تمام پسران من، مرگ دست فروش، بوتۀ آزمایش). این در حالی است که تنسی ویلیامز معمولا با یک شخصیت شروع می کند؛ مثلا آماندا در باغ وحش شیشه ای ، که شرح حال گونه ترین نمایشنامۀ اوست. نمایشنامه نویس انگلیسی تام استوپارد(جهندگان، ابداع عشق) با گفتگویی شروع می کند که در سر خود می شنود . برای نویسندۀ دیگری، گاهی ممکن است پیرنگ به طور کامل ظاهر شود و بعد نویسنده باید شخصیت ها و مضمون را به آن اضافه کند. مهم نیست از کجا آغاز می کنید، به شرطی که به جایی که می خواهید برسید. بنابراین فایده ای ندارد که سعی کنید فرآیند نگارش را در سک قالب شسته و رفته بگنجانید، هرچقدر می توانید یاد بگیرید، اما ، در نهایت، باید راه خودتان را پیدا کنید.

 

برای رفتن به رُم تنها یک راه وجود ندارد. تصور کنید کسی امروز به یکی از استودیو ها برود و فیلم شام من با آندره را تعریف کند. داستان؟ خُب، دوتا آدم روشن فکر در نیویورک شام می خورند. چه اتفاقی می افتد؟ خُب، آن ها فقط در این رستوران می نشینند و حرف می زنند و حرف می زنند و حرف می زنند. اگر شام من با آندره در سینمای مستقل ساخته نمی شد، شک دارم اصلا روی تولید را به خود می دید. ماحصل کار محشر است، مثل بسیاری از استثناهای دیگر. همیشه به یاد داشته باشید که راه داستان راه نوشتن به شیوۀ تجربی است نه شیوۀ عقلانی و متفکرانه. شاید هرگز ندانید داستانتان به کجا خواهد انجامید. با این وجود. با این وجود ، اگر احساس پرشوری نسبت به یک داستان دارید، آن را دنبال کنید، و همان شما را به مقصد خواهد رساند. در این صورت، اگر به اندازه کافی زحمت بکشید و بخت و اقبال هم روی خوش نشان دهد، شاید آن لذت عمیق را تجربه کنید و کار خود را طوری بخوانید که گویی برای نخستین بار است، و در حیرت بمانید که از کجا آمده!

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *