سینما و سریال

آنچه که باید درباره سینمای آمریکا پس از دهه 20 بدانید.

سینمای آمریکا پس از دهه 20

در نوشتارهای پیشین در بررسی سینمای آمریکا از «پورتر» و سپس پدر فن یعنی «گریفیث» گفتیم و بعد از آن «مک سنت» و «چاپلین» را بررسی نمودیم؛ و پس از گدراندن سینمای کمدی و فیلم «خواننده جاز» که سرآغاز فیلم های ناطق بود به شرایط و تحول پس از صدادار شدن فیلمها می پردازیم.

 

با ورود سینمای ناطق، گروه سرمایه داران بر نفوذ خود در ساختن آثار سینمایی افزودند (چون وسایل صدابرداری بسیار گران بود) و بحران اقتصادی دهه 20 نیز در ابتدا باعث رونق سینماها شد، چون ارزانترین و کاملترین وسیله ی فارغ شدن از مشکلات بود. ولی نپایید که سینما نیز وارد این بحران شد؛ و در همین سال ها بود که «گانگستر» به شکلی سمبولیک شاخص توده های سر خورده شد و با فیلم «سزار کوچک» (1930) ژانر سینمای گانگستری پایه گذاری شد. در حقیقت «مروین لروی» کارگردان این فیلم؛ باعث شد فیلم های گانگستری به محبوب ترین نوع فیلمسازی اوایل سالهای سی تبدیل شود. نقطه ی عطف این ژانر «صورت زخمی» (1932)، اثر «هاوارد هاکز» است؛ که به توصیف صعود و سقوط «آل کاپون» و همه ی جنایات آن تاریخ می پردازد. پس از این دوران ، سینمای «موزیکال» رشد می کند و سرپوشی می شود برای واقعیت تلخ جامعه ی آمریکا. رقص ، موسیقی و دکورهای عظیم توانست تخیل را جانشین واقعیت کند و ظهور دو بازیگر توانا در ژانر موزیکال را نوید دهد؛ «فردآستر» و «جینجر راجرز» که در مهمترین فیلم های موزیکال دهه ی 40 بازی کردند. ولی کارخانه ی رویا سازی سینما از پا ننشست و بار هم به پیش رفت و اینبار سلطان نقاشی متحرک را به جهانیان شناساند «والت دیسنی» و قهرمانانش : آلیس، میکی ماوس، دانلدداک و گوفی.

 

دهه ی 40، دهه ی ظهور «فرانک کاپرا» نیز هست و او کسی است که با فیلم «در یک شب اتفاق افتاد» (1934) درخشید و به عنوان «استاد کمدی های آمریکایی» به شهرت رسید و پس از آن فیلم های درخشان «آقای دیدز به شهر می رود» 1936 و «تو نمی توانی با خودت ببری» (1938) را ساخت؛ و تا سال 1938 صاحب سه جایزه ی اسکار شد. برخلاف «کاپرا» که تماما در جهت ایدئولوژی حاکم و خواست آنها فیلم می ساخت «جان فورد» کارگردان برجسته ی تاریخ سینمای آمریکا سینمایی کاملا شخصی براساس اسطوره های قدیم آمریکا و مالکان اصلی این قاره ایجاد نمود. فیلم «خبرچین» او توانست بیشترین جوایز اسکار سال 1935 را دریابد؛ و با «دلیجان» که یک وسترن شاعرانه بود موقعیتش ممتاز گردید. «دلیجان» محصول 1939، سفر افراد مختلفی را که هر یک نشانگر تیپی از افراد جامعه ی آمریکا می باشند، با یک کالسکه در غرب وحشی نشان می دهد و سبک «فورد» در این فیلم تثبیت می شود. یعنی «قرار گرفتن یک فرد یا گروه در یک موقعیت خطرناک» که این مضمون را در فیلم درخشان دیگر فورد «خوشه های خشم» (1940) نیز می بینیم. مهمترین فیلم های «فورد» عبارتند از : جاده تنباکو 1941 ، کلمانتین عزیز من 1946 ، قلعه ی آپاچی 1947  ، دختری با روبان زرد 1949 ، ریو گرانده 1950 ، جویندگان 1956 ، مرد آرام 1952 ، خط طویل خاکستری 1954 ، آخرین هورا 1956 و گروهبان راتلج 1960.

 

«ویلیام وایلر» کار خود را پس از جنگ جهانی دوم آغاز می کند و با فیلم «بهترین سالهای زندگی ما» 1946 به شهرت می رسد و برای این فیلم دو جایزه ی اسکار می گیرد؛ و با فیلم «بنهور» (1959) رکورددار جوایز اسکار می شود. از دیگرفیلم های مهم او می توان : «بلندیهای بادگیر 1939 ، تعطیلات رومی 1953 ، ساعات ناامیدی 1955 و کلکسیونر 1965» را نام برد.

اما هیچ رخدادی نتوانسته است به اندازه ی ظهور «همشهری کین» 1941، ساخته ی درخشان «اورسن ولز» مشخص کننده ی آغاز فصلی تازه در تاریخ سینمای هنری باشد. نخستین فیلم این کارگردان بزرگ نه تنها پایان دهنده ی تمام سنتهای پیش از جنگ به شمار می آید؛ بلکه آغازگر سینمای سال های چهل و پنجاه نیز هست. داستان فیلم از این قرار است : «خبرنگاری برای کشف رازی» که توسط روزنامه نگاری ثروتمند و مشهور یعنی چارلز فاسترکین در آخرین لحظات زندگیش بازگو می شود وارد زندگی او شده و با همسر ، دوستان و … به گفتگو می نشیند. از اینجا فیلم با چندین فلاش بک به گذشته ی کین می رود؛ در پایان مشخص می شود آن کلمه نام سورتمه ای است که چارلز کوچک هنگام بردن او از خانه ی والدینش با آن بازی می کرده و آنرا از دست می دهد.»

 

«ولز»در این فیلم از تکنیک های بدیع و جسورانه ای استفاده کرده بود؛ از جمله «شیوه ی مونتاژ در داخل تصویر» و «عمق میدان تصویری» و … از دیگر فیلم های مهم او می توان : امبرسون های باشکوه 1942 ، بیگانه 1946 ، بانویی از شانگهای 1947 ، مکبث 1947 ، اتللو 1952 ، گزارش محرمانه 1955 و تماس شیطان 1957 را نام برد. او یک سینماگر به تمام معنا «مولف» است.

 

فیلم سازی در تاریخ سینما وجود دارد که از همان آغاز سالهای بیست تا به امروز آثارش همچنان باب روز است و از طرف عام و خاص همواره مورد ستایش بوده است؛ او کسی نیست جز «آلفرد هیچکاک» ؛ وی پس از چندین فیلم از انگلستان به آمریکا رفته و در هالیوود فعالیت سینمایی خود را ادامه می دهد؛ در طی بیست سال ؛ هر سال یک فیلم می سازد، و در کنار آن در تلویزیون و مجلات نیز فعالیت می کند. او همه گونه فیلم ساخت (کمدی، جنگی، جاسوسی، روانشناسانه، طنز تلخ و …) اما گرایش تغییر نایافته ی او متوجه آثار دلهره آور (تریلر) است. فیلم های جنایی او به عنوان کمال یافته (کلاسیک) این نوع آثار به شمار می آیند.

 

داستان بعضی از فیلم های این قرار است :

«دختری جوان ناچار است بپذیرد که عموی مورد ستایشش که به خانه ی آن ها پناه آورده، همان قاتل زن هاست که در تعقیبش هستند؛ در «سایه ی یک شک» (1943). مردی حافظه اش را از دست می دهد و بعدها از این که ممکن است قتلی انجام داده باشد وحشت می کند؛ در « طلسم شده» (1945). جاسوسه ای که تحت تاثیر مقدار کمی سم که در صبحانه اش ریخته اند، به تدریج نیروی مقاومتش را از دست دست می دهد؛ در «بدنام» (1946). مردی را مجبور می کنند دست به قتلی زند زیرا در غیر اینصورت به جرم قتل دیگری که انجام داده تعقیب خواهد شد؛ در «بیگانه ای در ترن» (1951). سرنخ جنایتی که تکرار می شود ظاهرا به موسیقیدانی می رسد که از همه چیز بی خبر است؛ در «مرد عوضی» (1957). مردی با زنی رو به رو می شود که به چشم خود شاهد مرگش بوده است؛ در «سرگیجه» (1958).

 

در هر یک از این فیلم ها، قهرمان داستان به شکننده بودن ماهیت خود و دیگران پی می برد؛ یا به جبر وادار می شود به کس دیگری مبدل شود و یا ناچار است شاهد باشد که دیگری، همان کسی نیست که او تصور می کرده است؛ یا آنچه برایش آشنا بوده به یکباره بیگانه می شود.

هیچکاک موفق می شود از تماشای زندگی روزانه بی آن که توجهی جلب شود، وحشت و دلهره ایجاد کند.

فرمول آثار هیچکاک از این قرار است : عشق ، جبر ، تعلیق.

 

فیلم شناسی (آثار) هیچکاک

1_مستاجر (1926) ، 2_شامپانی (1928) ، 3_حق السکوت (1929) (اولین فیلم ناطق هیچکاک و سینمای انگلستان) ، 4_جنایت (1930) ، 5_مردیکه زیاد می دانست (1934) ، 6_ سی و نه پله (1935) ، 7_مامور مخفی (1936) ، 8_خرابکاری (1936) ، 9_ خانم ناپدید می شود (1938) ، 10_ میکده ی جامائیکا (1939) ، 11_ ربکا (1940) ، 12_ خبرنگار خارجی (1940) ، 13_ آقا و خانم اسمیت (1941) ، 14_ سوءظن (1941) ، 15_ خرابکار (1942) ، 16_ سایه ی یک شک (1943) ، 17_ قایق نجات (1943) ، 18_ سفر بخیر (1944) ، 19_طلسم شده (1945) ، 20_بدنام (1946) ، 21_ قضیه ی پارادین (1947) ، 22_ طناب (1948) (این فیلم به فیلم «پلان سکانس» معروف شده است و تمام طول فیلم فقط 4 کات دارد که آن هم ناپیداست و به نظر می رسد که تمام فیلم بدون قطع دوربین فیلم برداری شده است.) ، 23_ در برج جدی (1949) ، 24_ ترس صحنه (1950) ، 25_بیگانه ای در ترن (1951) ، 26_ اعتراف به گناه (1952) ، 27_ پله ی پنجم یا حرف ام را برای جنایت بگیر (1954) ، 28_ گربه ی سیاه یا دستگیری یک دزد (1955) ، 29_ پنجره ی عقبی یا پنجره ای رو به حیاط (1944) ، 30_ دردسر هری یا دردسر یک جنایت (1956) ، 31_ مردیکه زیاد می دانست (1956) ، 32_ مرد عوضی (1957) ، 33_ سر گیجه (1958) ، 34_ شمال از شمال غربی (1959) ، 35_ بیمار روانی یا روح (1960) ، 36_ پرندگان (1963) ، 37_ مارنی (1964) ، 38_ پرده ی پاره (1966) ، 39_ توپاز (1969) ، 40_ جنون (1972) ، 41_ توطئه ی خانوادگی (1975).

 

هاروارد هاکز و فیلم سیاه یا فیلم نوار (noir)

میان سال های 1941 تا 1949، تکانهای اجتماعی، جنجالهای مربوط به بانکها و آغاز جنگ، امکان به کارگیری آزادانه تر موضوعات اجتماعی را فراهم می کرد؛ موضوعات جنایی، عدم اطمینان به نظام اجتماعی و ترسیم واقعی محیط افراد.

 

شخصیت های اینگونه فیلم ها آدم هایی هستند از طبقه ی متوسط، کلاه بردار بیمه، الکی، زنان بد کاره، پلیس های فاسد و کاراگاهانی با درآمد کم.

این ویژگیها با این اشخاص، ژانری را به وجود آورد که به «فیلم نوآر» یا «فیلم سیاه» مشهور شد. و «هاوارد هاکز» با فیلم «خواب طولانی» برجسته ترین این گونه فیلم ها را به وجود می آورد. در تمام این گونه فیلم ها نوعی عدم کامل رعایت اوصول اخلاقی به چشم می خورد و قصدشان ایجاد یک حالت ناخوشایند خاص به تماشاگران است. سرآغاز این ژانر «شاهین مالت» (1941)، ساخته ی «جان هیوستون» است. شخصیت های اصلی این فیلم عبارتند از :

1_ کلکسیونر ثروتمند که از جنایتکاران کمک می گیرد، 2_قاتلی که عاشق قتل است، 3_ زنی زیبا و دسیسه باز؛ و مهم تر از همه 4_پلیسی اخراجی که به عنوان کاراگاه خصوصی فعالیت می کند و مخارج زندگیش را از این راه تامین می کند.

«همفری بوگارت» هنرپیشه ی بزرگ فیلم های گانگستری در نقش کارآگاه در این ژانر به شهرتی جهانی دست پیدا می کند؛ و بت این ژانر و سینمای دهه ی چهل می شود. از فیلم های مهم دیگر این ژانر «قاتل محبوب من» (1944) ساخته ی «ادوارد دمیتریک» و «غرامت مضاعف» (1944) اثر «بیلی وایلدر» را می توان نام برد. استفاده از نور و سایه، خیابانهای تاریک، فضاهای خفه و مه گرفته؛ در این فیلم ها یادآور اکسپرسیونیسم دهه ی 20 آلمان است. مهمترین شاخصه ی این فیلم ها این است که اکثر نماها در شب فیلم برداری شده و ماجراها بیشتر در تاریکی پی گیری می شود. با آغاز دهه ی 50 وضع اقتصادی و نظامهای اجتماعی سامان یافت و فیلم های سیاه نیز به فراموشی سپرده شدند. اما برای سینما یک رقیب جدی پیدا شده بود؛ «تلویزیون»!

فیلم های مهم «هاوارد هاکز» : صورت زخمی (1932) ، راه افتخار (1936) ، فقط فرشته ها بال دارند (1939) ، گروهبان یورک (1941) ، داشتن و نداشتن (1944) ، خواب بزرگ (1946) ، رود سرخ (1948) ، میمون بازی (1952) ، آقایان مو طلایی را ترجیح می دهند (1953) ، ریو براوو (1959) ، هاتاری (1962) ، الدورادو (1966) ، ریولوبو (1970).

 

در سال 1950 اقتصاد سینمای آمریکا دچار شدیدترین بحران تاریخ خود گردید و علت اصلی آن رونق تلویزیون بود؛ در همین حین برای نخستین بار تولید کنندگان مستقل امکان فعالیت یافتند و سینماها برای رونق دوباره دست به ساخت فیلم های «سه بعدی» زدند؛ و متعاقب ان برخی از اشکال پرده ی عریض، نظیر سینما اسکوپ، ویستاویژن، سینه راما، تاد. ا. او و … به وجود آمدند. نخستین فیلم سینما اسکوپ «خرقه» 1953 ساخته ی «هنری کاستر» بود، که رکورد فروش فیلم های گذشته را شکست.

بالاخره سینما با حضور ستارگان و دکورهای عظیم توانست آرام آرام رونق یافته و در دهه ی 1960 بار دیگر اوج گیرد. یکی از کارگردانان مهم دهه 50، «جان هیوستون» است که «شکست خوردن» همه قهرمانان آثار او باعث شده است که به او لقب «شارح شکست خوردگی» بدهند. همه ی قهرمانان او «درگیر سرنوشت و قدرتهای اجتماعی می شوند، ترس، ناامیدی و تنهایی را تجربه می کنند و علیرغم وفاداری به وظایفی که بر عهده گرفته اند شکست خورده، یا کشته می شوند.»

فیلم های مهم او عبارتند از : شاهین مالت (1941) ، نبرد سن پیترو 1945 ، گنج های سیرامادره (1948) ، بیگانگان (1949) ، جنگل آسفالت (1950) ، نشان سرخ دلیری (1951) ، شیطان رابران (1954) ، موبی دیک (1956) ، انعکاس در چشمان طلایی (1967) ، دوران و زندگی قاضی روی بین (1972) ، مردیکه می خواست سلطان باشد (1975) ، فرار به سوی پیروزی (1981).

 

در همین دهه یکی دیگر از بزرگان تاریخ سینما مهمترین آثارش را خلق می کند. «الیاکازان» که پس از کار چندین سال در تئاتر به سینما آمده و آثار برجسته و ماندگاری را به وجود می آورد. او که بیشتر آثارش اقتباسی از نمایشنامه های برجسته معاصر است با سه نویسنده ی بزرگ «تنسی ویلیامز» ، «جان اشتاین بک» و «باد شولبرگ» همکاری نزدیکی داشته است. کارگردانی او بیش از هر چیز در هنرپیشگان او جلوه می یابد؛ و دو تن از بزرگترینشان توسط او به دنیای سینما شناسانده و اسطوره می شوند؛ یعنی «مارلون براندو» و «جیمز دین». شیوه ی پرداخت اغلب فیلم های او از نوعی رئالیسم خشن با کمی شاعرانگی تبعیت می کند. فیلم های مهم او عبارتند از :

بومرنگ (1947) ، قرارداد شرافتمندانه (1947) ، پینکی (1949) ، وحشت در خیابانها (1950) ، اتوبوسی به نام هوس (1951) ، زنده باد زاپاتا (1952) ، فرار به سوی آزادی (1953) ، در بارانداز (1954) ، شرق بهشت (1955) ، بچه ی عروسک (1956) ، رود وحشی (1960) ، شکوه علفزار (1961) ، آمریکا آمریکا (1963).

 

همانگونه که مد شدن فیلم های گانگستری در آغاز سال های سی با طلوع فیلم های موزیکال همراه بود، فیلم های سری سیاه در نیمه ی سال های چهل نیز با تجدید حیات مجدد این گونه فیلمها توام گردید و فیلم «کلبه ای در آسمان» (1942) ظهور یکی از بزرگان سینمای موزیکال را نوید داد؛ یعنی «وینست می نلی» که با فیلم «مرا در سن لوئیز ملاقات کن» (1944) به اوج شهرت رسید و قله ی اوج فعالیتهای او که جوایز اسکار بسیاری برایش به ارمغان آورد، فیلم «یک آمریکایی در پاریس» (1950) است. از مکتب «می نلی» دو کارگردان بزرگ بیرون آمدند تا سنت موزیکال را همچنان ادامه دهند. «جین کلی» و «استانلی دانن» مهمترین فیلم های «جین کلی» : در شهر 1949 ، آواز درباران 1951 ، دعوت به رقص 1953.

مهم ترین فیلم های «دانن» : فرصتی به یک دختر بده 1951 ، هفت عروس برای هفت برادر 1954.

 

استانلی کوبریک در عرصه سینمای آمریکا

او پدیده دهه ی 50 و 60 است و تا پایان مرگش همچنان آثاری ماندگار را به یادگار گذاشت. وی در آغاز دهه ی 50 در حالیکه یک فیلمساز آماتور بیش نبود. «هراس و هوس» (1953) را ساخت که درباره ی جنگ و شرایط پس از آن بود؛ و سپس «بوسه ی قاتل» (1955) را ساخت که درباره ی بکسورها و گانگسترها بود. وی در سال 1957 یکی از برجسته ترین آثار خود و بهترین آثار ژانر جنگی را پدید آورد.

 

«راههای افتخار» با بازی «کرک داگلاس». داستان فیلم از این قرار است :

«یک ژنرال فرانسوی در جریان جنگ جهانی اول از روی خودخواهی محض فرمان حمله ای صادر می کند بازگشتی در آن نیست؛ از آن جایی که افراد تحت فرماندهی اش فرمان او را اطاعت نکردند، سه تن از ان ها را محاکمه و تیر باران می کند. صحنه ی اعدام آنها در حالیکه بیمار و به تخت بسته شده اند بسیار تکان دهنده است». کوبریک در سال 1960 فیلم اعظم «اسپارتاکوس» را ساخت و دو سال بعد «لولیتا» اثر «ولادیمیر ناباکف» را به فیلم برگرداند. این اثر ادبی جنجال برانگیز در روایت سینمایی کوبریک شکلی دگرگونه پیدا کرد. از دیگر فیلم های مهم کوبریک می توان اینها را نام برد:

دکتر استرنج لاو (1963) ، «2001 ، یک اودیسه ی فضایی» یا «راز کیهان» (1968) ، پرتقال کوکی (1971) ، باری لیندون (1975) ، تلالو (1980) ، غلاف تمام فلزی (1987) ، با چشمانی تمام بسته (1999).

 

آمریکای دهه ی 60 دوره ی انتقال از «سینمای کلاسیک» هالیوود به دنیای جدیدی بود که با موفقیت «پدر خوانده»ی «فرانسیس فورد کاپولا» در 1972 آغاز شد. «پدر خوانده» یکی از پرفروشترین فیلم های تاریخ سینما و برنده ی چندین جایزه ی اسکار است. «کاپولا» در سال 1974 با دو فیلم دیگر خود به اوج رسید. «مکالمه»که نخل طلای کن را تصاحب کرد؛ و «پدر خوانده ی 2» که سه اسکار بدست آورد. فیلم جنجال برانگیز و پر هزینه ی کاپولا در 1979 بنام «و اینک آخر زمان» بیانیه ای بود علیه جنگ که در آن سعی می شد «حس وحشت، دیوانگی، شهوت و معضل اخلاقی جنگ ویتنام را به تماشاگران بچشاند.» این فیلم در میان تحسین منتقدان و تماشاگران دو جایزه ی اسکار و جایزه ی نخل طلای کن را بدست آورد. اما فیلم بعدی او «مکانی در قلب» (1982) با شکست تجاری و انتقادی روبرو شد و پس از آن دو فیلم جمع و جور و کم هزینه بنام «بیگانگان» و «ماهی پر جنب و جوش» را ساخت. فیلم موزیکال گانگستری «کاتن کلاب» (1984) و پس از آن، پگی سو عروسی کرد (1986) ، باغ هایی از سنگ (1987) ، تاکر : مردی و رویاهایش (1988) ، پدر خوانده 3 (1990) ، دراکولای برام استوکر (1992) و جک (1996) را ساخت.

سینمای آمریکا در دهه ی 70، رشد قابل توجه اروتیسم و نمایش خشونت را به همراه داشت و علت آن نیز ملغی گردیدن ممیزی این ممنوعیت ها بود. ولی با همه ی اینها یک چهره ی درخشان آنهم در سینمای کمدی ظهور می کند. «وودی آلن» ؛ او که در آغاز برای بازیگران کمدی رادیو و تلویزیون لطیفه می نوشت، با بازیگری تئاتر و سینما آغاز کرد و خیلی زود، خود کارگردانی آثارش را به عهده گرفت و طی سی سال تا به امروز، کارنامه ی درخشانی فراهم آورد که فقط می تواند حاصل آموختن باشد و بس.

 

او یک نوازنده ی چیره دست، نویسنده ای درخشان و کارگردانی متبحر است، چه در آثار کمدی دهه ی هفتادش و چه در آثار جدی دهه ی هشتادش. مطالعه گر عمیق سینماگران بزرگ، دوستدار آنها و در راس همه، برگمان، که این شیفتگی را آشکارا در فیلم های جدی اش نشان داده است.

درس بزرگی که او در آغاز کار نوشتن فرا گرفت تفاوت «کمدی نوشتاری» با «کمدی لفظی» بود و در این مسیر، کم کم نوع کمدی او هم شکل گرفت. هجو و طنز، محوریت کارهای او را تشکیل می دهد و نقطه ی مرکزی آن را نیز شوخیهای لفظی قهرمانانش در برخورد با موقعیتهای نامعمول اطرافش می سازد؛ شوخیهایی که فراتر از یک لطیفه ی صرف برای خنداندن است و نشانگر تصور عمیق او از مناسبات انسانی است. او این ایده را در فیلم «پول و بردار و فرار کن» (1970) با تصویری کاریکاتور گونه از میل به پولدار شدن و پیشرفت؛ در «موزه ها» (1971) با هجو انقلابهای سوسیالیستی و مشخصا کوبا، در «خواب آلود» (1973) با هجو تمدن آینده، و زندگی کامپیوتری؛ و در «عشق و مرگ» (1975) با هجو روسیه ی تزاری؛ اما از «آنی هال» (1977) به بعد از بار کمیک فیلم هایش کاسته می شود و آثار جدی و فلسفی اش آغاز می گردد. دیگر فیلم های مهم او عبارتند از :

«زن دیگر» ، «صحنه های داخلی» ، «هانا و خواهرانش» ، «جنایت و جنحه» ، «خاطرات استارداست» و «آفرودیت توانا»

دهه ی 70 آغاز کار یک کارگردان برجسته ی دیگر سینمای آمریکا نیز است که البته بهترین آثارش را در دهه ی 80 به وجود آورد. این کارگردان کسی نیست جز «مارتین اسکورسیزی».

او درس خوانده ی دانشگاه نیویورک در رشته ی فیلم سازی است؛ و در حالیکه هنوز دانشجو بود نخستین فیلم کوتاهش مورد توجه قرار گرفت و سرمایه ی مالی لازم برای ساخت نخستین فیلم بلندش «کیست که در می زند؟» (1969) را فراهم کرد. فیلم بعدی او یک فیلم خشن اجتماعی بنام «خیابانهای بی رحم» (1973) است که آغاز سبک بصری ویژه ی او و درونمایه ی «گناه و رستگاری» است که در آثار بعدی او نیز حضوری پیوسته دارند. پس از موفقیت تجاری دو فیلم «آلیس دیگر اینجا زندگی نمی کند» (1975) و فیلم برجسته ی «راننده ی تاکسی» (1976)، فیلم هایی که مورد ستایش منتقدان نیز قرار گرفتند؛ فیلم های «گاو خشمگین» ، «نیویورک نیویورک» (1981) و «سلطان کمدی» (1983) را ساخت که از بهترین های دهه ی 80 می باشند؛ پس از آن کمدی «دیر وقت» (1986) و «رنگ پول» (1986) موقعیت مالی او را نیز بهبود بخشید. اسکورسیزی فیلم «آخرین وسوسه ی مسیح» را که درباره ی کشمکش بین جنبه های انسانی و الهی مسیح است در سال (1989) ساخت، که موجب مخالفت گروههای مذهبی شد. فیلم «تنگه ی وحشت» (1991) موفقیت زیادی را برای او به ارمغان می آورد، و باعث شهرت بسیار «رابرت دونیرو» ستاره ی هالیوود شد که در شش فیلم دیگر اسکورسیزی نیز نقش آفرینی کرده است.

دهه ی 90 دهه ی فیلم های پر فروش با جلوه های ویژه ی تصویری است. پرفروشترین فیلم سال 1991 «ترمیناتور 2» اثر جیمز کامرون است. ولی باید دانست که دوره ای را که «ترمیناتور 2» شاخص آن است دوره ای است که از «جنگ ستارگان» اپرای فضایی هنرمندانه سال 1977 ، اثر «جرج لوکاس» آغاز می شود و تا «پارک ژوراسیک» فیلم حماسه ای – دایناسوری هنرمندانه ی «استیون اسپیلبرگ» ادامه می یابد.

 

استیون اسپیلبرگ در عرصه سینمای آمریکا

طی کمتر از ده سال، استیون اسپیلبرگ، از حد کارگردان جوان و مستعد برنامه های تلویزیونی به مقام تهیه کننده – کارگردان رسید که حالا جزو ثروتمندترین افراد ایالات متحده است. وی برخلاف جرج لوکاس و مارتین اسکورسیزی که از مدرسه ی فیلم فارغ التحصیل شدند، کارش را از 22 سالگی با کارگردانی برنامه های تلویزیونی آغاز کرد و پیشرفت سریع او منجر به تسلط او بر صنعت سینما شد. طی دهه های 1970 و 1980 که ژانرهای فانتزی، وحشت و اکشن رونق اقتصادی یافته بودند، اسپیلبرگ توانست محملی سودآور برای به کارگیری استعدادهایش بیابد. او با «برخورد نزدیک از نوع سوم» (1977) و «ای. تی» (1982) موج فانتزی – علمی – تخیلی بعد از جنگ ستارگان را دنبال کرد و با «آرواره ها» (1975) از رونق ژانر وحشت که بعد از موفقیت «جن گیر» حاصل شده بود بهره گرفت.

 

همچنین با سلسله فیلم های «مهاجمین صندوقچه ی گمشده» (1989 ، 1984 ، 1981) گرایشی از نوع قصه های مصور را به ژانر اکشن – ماجراجویانه آورد و با «رنگ ارغوانی» (1985) و «امپراتوری خورشید» (1987) تلاش کرد تا وجهه ای، بیشتر به منزله ی هنرمندی جدی کسب کند. از 1989 تا 1991 با دو شکست قابل توجه تجاری و منتقدانه مواجه شد. فیلم های «همیشه» (1989) و «هوک» (1991) موقعیت او را به منزله ی کارگردانی تجاری و مهم به خطر انداختند ولی بازگشت او به عرصه ی کارگردانی با فیلم های «پارک ژوراسیک» و «فهرست شیندلر» (هر دو 1993) به طور همزمان او را به موفقیت تجاری رساندند و وجهه اش را نزد منتقدین افزایش دادند. وی در فیلم های حادثه ای – مهیج اولیه اش، منظره ای پوچ انگارانه از جهان خلق کرد طوری که خشونت بی معنی هر لحظه می تواند در آن اتفاق بیفتد و افراد عادی را گرفتار کند. اما در فیلم های علمی تخیلی اش به رویاپردازی روی آورد.

فیلم های او عبارتند از :

دوئل (1972) ، شوگرلند اکسپرس (1974) ، آرواره ها (1975) ، برخورد نزدیک از نوع سوم (1977) ، مهاجمین صندوقچه ی گمشده (1981) ، ای. تی (1982) ، ایندیانا جونز و معبد مرگ (1984) ، رنگ ارغوانی (1985) ، امپراتوری خورشید (1987) ، ایندیانا جونز و آخرین جنگ صلیبی (1989) ، همیشه (1989) ، پارک ژوراسیک (1993) ، فهرست شیندلر (1993) ، نجات سربازان رایان و «امیستاد».

 

در بین این فیلم های پر زرق و برق و پر هزینه ، گروهی از فیلم سازان آمریکایی سعی دارند با فرار از قراردادها و خارج ساختن خود از سیستم هالیوودی، و با ساخت فیلم های کم خرج و ارزان ؛ تنها سازنده ی سبک ویژه ی خود باشند و به برگشت هزینه و بازار فروش فکر نکنند. این سینماگران که به کارگردانان مستقل معروف شده اند؛ توانستند ژانر شخصی خود را سامان دهند و در محافل هنری و فستیوال های فیلم اعتبار بسیاری کسب نمایند. این افراد عبارتند از :

هال هارتلی

این فیلم ساز معاصر آمریکایی نمونه منحصر به فرد «نوآوری» و گریز از قراردادهاست. فیلم های او در ظاهر داستانی کلیشه ای و آشنا دارد؛ اما او با سبکی ویژه و غیر متعارف از تمام کلیشه ها سرپیچی کرده و فیلمی اخلاقی با اوج و فرودهای دراماتیکی نامعمول می سازد.

ویژگی سبکی :

1_ مسائل جدی و تلخ را با چاشنی طنز ، شوخ طبعی و هجو می آمیزد.

2_پرهیز از نمایش صحنه های معاشقه.

3_ استفاده از دوربین ثابت و موسیقی ساده و تکرار شونده.

 

فیلم شناسی (آثار) هارتلی

1_حقیقت باور نکردنی (1989)

2_ اعتماد (1990)

3_ آدمهای ساده (1993). (دو برادر به دنبال پدرشان می گردند، پدر را که از زندان گریخته تا اواخر فیلم نمی بینیم. برادر کوچکتر به دختری جوان علاقه مند می شود ولی در می یابد که رقیب عشقی اش پدرش است. پدر، در اواخر فیلم در هیئت یک رهبر مذهبی دیده می شود.)

4_ آماتور (1994)

 

دیوید کراننبرک

ژانر اصلی فیلم های این فیلم ساز کانادایی ژانر «وحشت» است؛ و او سعی دارد دنیای تکنولوژیک را که به شدت عقلانی، دیوانه و پریشان است، با استفاده از فن آوری سینما و قابلیتهای آن به نمایش گذارد.

 

فیلم شناسی (آثار) کراننبرک

1_استرو (1969)

2_همزاد (1979)

3_ منطقه مرده (1983)

4_ مگس (1986) (درباره تغییر و دگرگونی جسمانی یک دانشمند)

5_ ام باتر فلای (1993)

6_ برخورد (1994)

 

دیوید لینچ

کارگردان برجسته و غیر متعارف سینمای آمریکا که فیلم هایش، برجسته کردن «خشونت» و به هجو کشیدن «زندگی آمریکایی» است.

فیلم های اولیه «لینچ» تحت تاثیر سینمای «اکسپرسیونیسم» و «سوررئالیسم» بودند.

 

فیلم شناسی (آثار) لینچ

1_ کله پاک کن (1978)

2_ مرد فیل نما (1980) ، (داستان شخصی است که به دلیل چهره فیل گونه اش در خفا زندگی می کند.)

3_ شن (1984)

4_ مخمل آبی (1986)

5_ بزرگراه گمشده (1996)

6_ داستان سر راست

 

جیم جارموش

وی تحصیل کرده مدرسه سینمایی نیویورک است و در فیلم سازی، تحت تاثیر «موج نو» ی فرانسه و آثار «آنتونیونی» ، «ازو» و «میزوگوچی» است. فیلم های او داستانی ساده و فشرده دارد و قهرمانانش همگی «ضد قهرمان» هستند.

 

فیلم شناسی (آثار) جارموش

1_تعطیلات پایان ناپذیر (1980)

2_ عجیب تر از بهشت (1984)

3_ قطار اسرار آمیز (1990)

4_ شب روی زمین (1991)

5_ مرد مرده (1995)

6_ گوست داگ: سلوک سامورایی (1999).

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *