آموزش داستان و داستان نویسی

صحنه سازی در داستان “فصل دوم کتاب راه داستان اثر کاترین آن جونز”

مقدمه چینی یا نتیجه گیری :

یکی از بهترین راه ها برای خلق یک واکنش عاطفی نیرومند در خواننده یا بیننده، استفاده از شگرد مقدمه چینی و نتیجه گیری است. چیزی را به طور گذرا در آغاز داستان معرفی کنید ، چیزی که اهمیت آن بعدا_ معمولا در پایان داستان_ روشن می شود .
آنتوان چخوف در جایی گفته:《اگر در پرده اول اسلحه ای را معرفی کردی، در پرده سوم باید شلیک کند》، اتفاقی که در نمایشنامه وی به نام مرغ دریایی می افتد .
مقدمه چینی می تواند استعاره ای باشد که مضمون داستان را آشکار می کند ، اتفاقی که مثلا در همشهری کین می افتد ؛ آنجا که پسربچه را در حالی که مشغول بازی با سورتمه اش به نام رُزباد است بی رحمانه از خانه دور می کنند . در لحظه ی مرگ، در حالی که به ثروت زیادی رسیده، آخرین کلمه ای که به زبان می آورد《رُزباد》است. گرچه معنای این کلمه در فیلم یک معماست، اما بیننده می داند که رُزباد نمادی است برای کودکی گم شده، خانه ای که دیگر هرگز پیدایش نکرد‌‌.

مقدمه چینی همچنین می تواند یکی از تمهیدات مهم در پیرنگ داستان باشد، اتفاقی که در فیلم حس ششم افتاده است . در پنج دقیقه ی نخست این فیلم، شاهدیم که یک مهاجم به سوی بروس ویلیس شلیک می کند و بعد خودش را می کشد . تنها در پایان داستان است که به عواقب حادثه افتتاحیه پی می بریم . این همان تجربه ی《آهان!》است، که تجربه ی بسیار قدرتمندی است‌.
اخیرا باشگاه زنان سانتا باربارا از من برای شرکت در جلسه نمایش فیلمم به نام همسر کریسمس دعوت کرد، فیلمی که اکران آن به چندین سال قبل بر می گردد‌. وقتی از زبان تعداد زیادی از دویست مرد و زن حاضر در جلسه شنیدم که پایان داستان تا چه حد آنها را غافلگیر کرده و تکان داده ، باعث اطمینان خاطرم شد . در این فیلم هم نمونه ای از مقدمه چینی و نتیجه گیری وجود دارد . صحنه دفتر خدمات اسکورت که در اوایل فیلم قرار دارد ظاهرا بی اهمیت است تا اینکه در لحظات پایانی فیلم باعث یک کشف تکان دهنده می شود‌‌.
رمان بی گناه فرض می شود به قلم اسکات تورو که بعدا فیلمی با بازی هریسون فورد از روی آن ساخته شد ، و فیلم محرمانه ی لس آنجلس ، به یُمنِ مقدمه چینی و نتیجه گیری خوبِ خود، پایان های قدرتمندی دارند. در هر دو فیلم، نشانه هایی دال بر هویت قاتل در همه جا وجود دارد، اما تا پایان فیلم نمی توان آنهارو به طور کامل کنار هم گذاشت و به نتیجه ی قطعی رسید ‌.

هر دو نویسنده در اینجا به نتیجه ی دلخواه رسیده اند.
اگر نتیجه گیری به خوبی اجرا نشود ؛ به شگرد کم ارزشی تبدیل می شود: یعنی تمهیدی برای ساختن پیرنگ که ناگهان سرو کله اش پیدا می شود و بیننده با دیدن آن نه احساس 《آهان!》که احساس گول خوردن و به بازی گرفته شدن می کند. برای اینکه نتیجه گیری کاکرد درست خود را داشته باشد، مقدمه چینی باید  واضح، ولو نامحسوس، باشد.

این شگرد اگر صادقانه اجرا شود، به لحاظ عاطفی چنان قدرتی دارد که حد و اندازه ای برای ارزش آن نمی توان قائل شد.

وقتی تازه نویسندگی برای استودیوهای بزرگ هالیوودی را آغاز کرده بودم،کم کم ساختار سه پرده ای را فرا گرفتم. فیلم هایی که در سالن های سینما به نمایش در می آیند عموما در فرم سه پرده ای نوشته می شوند.

پرده های یک فیلم بلند سینمایی که معمولا زمانی بین یک و نیم تا دوساعت دارد، بر اساس تعداد صفحات به قرار زیر است:

پردۀ اول: صفحات 1 تا 30

پردۀ دوم: صفحات 30 تا 90

پردۀ سوم: صفحات 90 تا 120

بعدا متوجه شدم که این تقسیم بندی در نسخه های اولیۀ فیلمنامه برای فیلم های تلویزیونی نیز مفید است_ گواینکه فیلم های تلویزیونی در هفت پرده نوشته می شوند.

 

فیلمنامه ای که برای یک فیلم تلویزیونی دو ساعته نوشته می شود معمولا حدود صد و ده صفحه است که به هفت پرده تقسیم می شود، یعنی شانزده صفحه برای هفت پرده. چرا هفت پرده؟ به این دلیل که فیلم های تلویزیونی هفت بار برای پخش آگهی های تجاری قطع می شوند. سابق بر این، در خلال پخش هر فیلم دو ساعتۀ تلویزیونی، دوازده دقیقه آگهی پخش می شد اما در حال حاضر این زمان حدود بیست دقیقه است. یعنی در ازای هر فیلم دو ساعته، حدود بیست دقیقه آگهی پخش می شود.

بنابر این حتی موقع نوشتن فیلم های تلویزیونی، نخست فیلمنامه را بر اساس ساختار سه پرده ای می نویسم و بعد آن را به ساختار هفت پرده ای که برای فیلم های دو ساعتۀ تلویزیونی مورد نیاز است، خرد می کنم. به این دلیل که ساختار سه پرده ای مبنای محکمی برای شروع کار است و، خیلی ساده، به فیلم بهتری منتهی می شود. اکنون فهمیده ام که ساختار سه پرده ای به عنوان یک مبنا، برای نوشتن نمایشنامه و رمان هم مفید است، خصوصا امروزه که رسانه ها تاثیر زیادی بر تئاتر و رمان گذاشته اند.

وانگهی،ساختار بنیادی سه پرده ای در فیلمنامه های بلند سینمایی برای تمام انواع نویسندگی روایی کاربرد دارد. لازم به گفتن نیست که شمارۀ صفحاتی که در پایین ذکر شده است ممکن استدر دیگر اشکال داستان نویسی متفاوت باشد. جالب است بدانیم که سابق براین نمایشنامه ها در سه پرده نوشته می شدند اما امروزه دیگر چنین نیست. دست خودم نیست، اما احساس می کنم شاید از وقتی که نمایشنامه ها کوتاه تر و به اصطلاح ساختارزدایی شده اند، چیزی از دست رفته است.

در ادامه یک بار دیگر ساختار بنیادی سه پرده ای را همراه با چند رهنمون دیگر، ارائه می کنم:

پردۀ اول(صفحات 1 تا 30 ): معرفی ستینگ( زمان و مکان)، ژانر( انواع داستان)، شخصیت های اصلی ومسئلۀ بنیادی. قهرمان از مسئله و کاری که باید انجام دهد آگاه است. مقدمه چینی ها هم در اینجا انجام می شود تا بعدا از آن ها نتیجه گیری شود، مثلا سورتمه ای به نام رُزباد در فیلم همشهری کین.

پردۀ دوم(صفحات 30 تا 90 ): تشدید کشمکش ها که به نبرد نهایی در پایان پردۀ دوم منتهی می شود.

پردۀ سوم:( صفحات 90 تا 110 یا 120 ): حلّ و فصل کشمکش و درسی که گرفته می شود، ترجیحا یک درس اخلاقی برای شخصیت اصلی.

در ادامه با جدول فیلمنامه برای کسانی که دوست دارند برای تلویزیون یا سینما بنویسند آشنا می شوید:

 

در ادامه با شکل دیگری از خرد کردن ساختار داستان آشنا می شوید که مخصوص مجموعه های تلویزیونی یک ساعته است، مثل فیلمنامه ای که من برای مجموعۀ مشهور تماس با فرشته نوشتم.

 

اگر یکی از قسمت های مجموعۀ تماس با فرشته را دیده باشید، احتمالا متوجه شده اید که مکافشۀ موجود در پایان نمایش_ یعنی وقتی دِلا ریس یا روما داونی فرشته بودن خود را برملا می کنند و نوری سفید آنها را احاطه می کند_ هر هفته دقیقا در همان زمان اتفاق می افتد، یعنی صفحات 52 تا 54 یا بخش مکاشفه. لذا وقتی برای این سریال می نوشتم، باید ساختار زمانیِ بالا را دقیقا رعایت می کردم. شاید به همین دلیل باشد که سریال های تلویزیونی گاهی این قدر کلیشه ای و قابل پیش بینی به نظر می رسند. چون قرار است اینگونه باشند! بینندگان تلویزیون معمولا از چیزهای آشنا خوششان می آید.

ولی باید نکته ای را در اینجا تذکر داد: گرچه ساختار مهم و حتی می توان گفت خیلی مهم است، اما خواهش می کنم فراموش نکنید که داستان چیزی به مراتب بیشتر از توالی حوادث است. در واقع وضعیت روانشناختی و درونی شخیت اصلی است که نیروی محرکۀ پیرنگ بیرونی را فراهم می کند و آن را پیش می راند.

در ادامه، مثال خنده داری را از همکارم فرانک دانیل نقل می کنم که نشان می دهد ساختار چگونه باعث موفقیت داستان می شود. ایشان در دانشگاه کلمبیا و بعدها در دپارتمان سینمایی دانشگاه کالیفرنیای جنوبی در لس آنجلس تدریس می کردند، جایی که من هم سال ها در آنجا مشغول تدریس بودم.

کوهن کنار تخت همسر محتضرش نشسته. زن ناگهان به شوهرش می گوید:«کوهن، باید چیزی را به تو بگویم.» مرد می گوید:« سارا، خواهش می کنم.» اما زن ادامه می دهد: نه، باید اعتراف کنم. من به تو خیانت کردم.» مرد می گوید:« سارا، اینقدر هیجان زده نشو.» زن ادامه می دهد:« ولی من با تمام دوستانت و تمام مردان شهر همخواب شده ام!» کوهن در جواب می گوید:« سارا، چرا فکر می کنی من توی قهوه ات زهر ریختم؟»

حالا تصور کنید این داستان طبق تداوم زمانی نقل شود. بیننده همه چیز را می بیند و آنگاه زن در لحظۀ مرگ به تمام چیزهایی که ما قبلا دیده ایم اعتراف می کند. اما در اینجا ساختار(یعنی نظم صحنه ها) است که باعث موفقیت لطیفه یا داستان می شود. به عبارت دیگر، فرق است میان منطق زندگی و ساختار یک داستان خوب.

تمرین:

 

ظرف پنج تا ده دقیقه یک داستان بنویسید، هر داستانی که باشد، خواه داستانی که از قبل به یاد دارید یا چیز تازه ای که همین حالا به ذهنتان خطور می کند. از یک صفحه بیشتر نباشد. آن را بازنویسی نکنید؛ همان طرح خامی که بار اول می نویسید کفایت می کند. حالا روی ساختار تمرکز کنید؛ سعی کنید با نظم صحنه ها بازی کنید و آن را تغییر دهید. برای مثال، چیزی را که در آغاز داستان فاش می شود به اواخر داستان منتقل کنید.

ببینید آیا این کار باعث تشدید معمای داستان و افزودنِ یک چرخش هیجان انگیز می شود یا نه.

تمرین:

 

داستان خود را بازخوانی کنید و هفت گام تا ساختار داستان را در مورد آن به کار بگیرید.

  • مسئله/نیاز شخصیت اصلی
  • خواسته( مشخص)
  • حریف
  • نقشه
  • نبرد نهایی
  • مکاشفۀ نفس
  • یک زندگی تازه

تمرین:

 

با استفاده از داستان خودتان، به دو سوال زیر پاسخ دهید. سعی کنید هر کدام را در یک جمله کامل کنید.

  1. این داستانی است دربارۀ…
  2. دو راهیِ اخلاقی این داستان عبارت است از…

برای کسب هر فن یا مهارتی، خیلی چیزها باید آموخت. شاید کنکاش و بیشتر دانستن دربارۀ داستانی که نوشته اید، سفری بی پایان به نظر برسد، اما مطمئن باشید به زحمتش می ارزد.

حالا وقت آن است که به مسئله نگارش طرح داستان بپردازیم که سفری است از ایدۀ اولیۀ داستان تا بازار فیلمنامه.

در فیلم جولیا، جولیا (وَنِسا رِدگرِیو) رو به لیلیان هلمنِ نمایشنامه نویس(جین فاندا) می کند و می گوید:« خیلی جسور باش»، که نصیحت بسیار خوبی به هر نویسنده ای است!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *