مروری کلی بر کتاب جزء از کل:
اگر دوستانتان درباره ی این کتاب از شما سوال بپرسند مطمئنا پاسخ می دهید :
«قصهاش درباره پدر و پسری می باشد که مارتین و چسبر نام دارند. پدر و پسری که در عین متفاوت بودن شخصیتشان به یکدیگر شبیه هستند و این اتفاق یکی از نقاط قوت داستان به حساب می آید. چسبر راوی اول این داستان می باشد و دائما از ترسهایش صحبت می کند، ترس از اینکه زندگی اش به پدرش مارتین و عمویش تری شبیه شود. عمویی که در طول داستان با توجه به خوش گذرانیها و کارهای خلافش در مسیر داستان به فردی شبیه به رابین هود و پدر جپسر تبدیل می شود، مارتین دغدغه حل کردن معضلات و مشکلات عالم هستی را دارد. گاهی اوقات داستان را از زبان مارتین میخوانیم اما راوی اصلی داستان کسی به جز جسپر نمی باشد.»
این کتاب قابلیت این مسئله را داشت که خسته کننده باشد:
با تو در تو بودن قصه های این کتاب به غیر از تسلط و هنر استیو تولتز در نویسندگی به چیز دیگری پی نمی بریم و مخاطب بخاطر زیبایی داستان، تا انتهای کتاب را با اشتیاق مطالعه میکند، اما باید این نکته را هم عنوان کرد که اگر زبان طنز و روایت ساده او باعث به وجود آمدن کشش در داستان نمیشد، مخاطب همان ابتدا، به خاطر توضیحات مفصل نویسنده از خاطرات و اتفاقاتی که برای هر کدام از شخصیتها رخ میدهد از مطالعه آن منصرف می شد.
جزء از کل کتابی با داستانهای شعف انگیز:
جسپر در این داستان، حوادث زندگی خودش را با توجه به ارتباطش با پدر و عمویش تعریف بازگو می کند و قسمتی از این ماجراها به یادداشتهای پدرش مارتین مربوط می باشد.نوع روایت این کتاب باعث شده است که جزو لیست پرفروش ترین کتاب ها قرار بگیرد. مخاطب در این کتاب با یک خط ثابت روبرو نمی باشد.اتفاق هایی که در کتاب می افتد جوری نیست که مخاطب دائما درگیر آن باشد و شخصیت ها صرفا با همان اتفاق ها رو به رو باشند ، مخاطب در هر چند صفحه از این کتاب با اتفاق و ماجرای جدیدی روبرو میشود و عکس العمل شخصیتهای داستان به این اتفاقات است که با قرار گرفتن در جای درست و به موقع، مخاطب را دائما غافلگیر میکند، میخنداند، به فکر وا میدارد و بعضی اوقات او را میترساند.
این نکته که ما نظاره گر این اتفاقها در بهترین زمان و مکان در داستان هستیم رابطه ی مستقیمی با قدرت نویسنده در خلق داستان دارد. موقعیتهایی که نویسنده در این کتاب رقم میزند بیشتر اوقات به خاطر رفتارهای بیمنطق شخصیتها شکل گرفته اند. شخصیتهایی که شاید به ظاهر انسانهای بیفکر و حتی دیوانه جلوه کنند اما هر حرفی که میزنند و یا رفتاری که دارند، با یک نیت و یک هدف خاص از پیش تعیین شدهای داستان را جلو میبرند. دلیل این موقعیت شناسی، صبر و حوصله پنج ساله نویسنده در نوشتن این داستان می باشد. صبر و حوصلهای که به شکلهای مختلف در روایت داستان شاهد آن می باشیم . برای مثال :
نویسنده برای تعریف کردن یک خاطره، چندین صفحه از کتاب را صرف تعریف کردن آن میکند، بدون آنکه مخاطب با زیاده گویی خسته و یا از خواندن داستان دلسرد شود.»
ترس از مبتلا شدن به ترسیدنِ از مرگ :
استیو تولتز در این کتاب موضوعات مختلفی را بازگو کرده است، موضوعاتی مانند: مرگ، زندگی، عشق، خانواده، و از همه مهمتر ترس از مرگ!
نویسنده، در این کتاب مخاطب را به همان اندازه که مارتین دین از مرگ میترسد و مدام به این موضوع فکر میکند، به فکر کردن درباره ی این موضوع تشویق می کند.
نگاه تولتز در این کتاب به چنین مسائل و موضوعاتی ژرف و عمیق می باشد و درونمایه ی سطحی را از کتاب دور کرده است. شخصیتهای کتاب او در عمق این موضوعات زندگی میکنند و نگاه فلسفی تولتز در قالب شخصیتهای مختلف، مخاطب را با چندین زاویه دید به یک مسئله واحد و چندین طرز تفکر مختلف درباره اتفاقات جاری در داستان روبرو میکند.
ما در طول داستان شاهد این ماجرا هستیم که مارتین از دوران کودکی با این ترس مواجه بوده و این موضوع او را به یک بیمار پارانویایی تبدیل کرده است و یکی از ویژگی شخصیتی او در این داستان صرفا ذهن منفیباف او و نگرانیهای بیش از حدش می باشد که بعضی اوقات موقعیتهای خندهدار را با اشتباههاتش و بعضی اوقات تصاویر غم انگیزی را برای مخاطب به تصویر می کشد.
فکر کردن به ترسهای مارتین باعث میشود تا جسپر تصمیم بگیرد که شبیه به پدرش نشود. بنابراین شروع به جستجوکردن در شخصیتش و بررسی خصوصیات اخلاقیاش میکند و درنهایت به این نتیجه می رسد که مثل پدرش از مرگ هراسی ندارد، بلکه موضوعی که باعث ترس او میشود ترسِ مبتلا شدن به ترسیدن از مرگ است.
این نوع روایت تحسین برانگیزترین اتفاقی است که در طول خواندن این کتاب با آن روبرو میشویم. شخصیتی که خودش را تحلیل میکند و برعکس خیلی از شخصیتهای اصلی داستانها که دیگران و یا سرنوشت را عامل بدبختی، ترس، فقر و … خود میدانند، او خودش را عامل و مسئول تمام اتفاقاتی میداند که با آنها دست و پنجه نرم کرده است. اما مخاطب با خواندن این کتاب به این موضوع پی می برد که جسپر شخصیت اصلی کمی در قضاوت خودش، زیاده روی کرده و بسیاری از رفتارها و مشکلاتی که با آنها روبرو می باشد، به خاطر رفتارها و تصمیمات پدرش مارتین است.
لطفا خودتان اندیشه کنید :
«از جایی که یادمه مادرم هر روز عصر بهم یه لیوان شیر سرد داده. چرا گرم نیست؟ چرا شیر؟ چرا بهم آب نارگیل یا شربت انبه نمیده؟ یک بار ازش پرسیدم. گفت همه بچه های هم سن تو شیر میخورن. یک بار هم موقع شام به خاطر اینکه آرنجم رو گذاشته بودم روی میز دعوام کرد. پرسیدم “چرا؟” گفت” کار زشتیه”. گفتم” به کی برمیخوره؟ به تو؟ چرا؟” دستپاچه شد و وقتی داشتم میرفتم بخوابم_چون ساعت هفت شب وقت خواب بچه های زیر هفت ساله. فهمیدم کورکورانه از دستورات زنی پیروی میکنم که خودش کورکورانه از شایعه ها پیروی میکنه. فکر کردم: شاید همه چیز نباید این طوری باشه. شاید بتونن یه جور دیگه باشن. هر جور دیگه.»
پاراگراف بالا قسمتی از تفکرات استیو تولتزمی باشد ، برای روبه رو شدن با تفکرات اشتباه حاکم بر جامعه که به صورت آگاهانه و یا ناخوآگاه روی زندگی و نحوه رشد و پیشرفت انسانها تاثیر میگذارند. استیو تولتز در قالب داستان و با زبانی طنز و روایتی ساده به این معضل اجتماعی اشاره میکند و در قالب شخصیتهای داستان مردم را مورد نقد و تحلیل قرار میدهد و به کرّات از زبان شخصیتهایش این موضوع را مطرح میکند که فکر کردن به هر موضوعی حتی اگر با دیدی منفی باشد، نتیجه بهتری نسبت به تکرار کردن گفتههای دیگران دارد.
«چیزى که نمىفهمیدم این بود که مردم تفکر نمىکنن، تکرار مىکنن. تحلیل نمىکنن، نشخوار مىکنن. هضم نمىکنن، کپى مىکنن. اون وقتها یه ذره مىفهمیدم که بر خلاف حرف بقیه، انتخاب بین امکانات در دسترس فرق داره با اینکه خودت براى خودت تفکر کنى. تنها راه درست فکر کردن براى خودت اینه که امکانات جدید خلق کنى، امکانهایى که وجود خارجى ندارن.»