معرفی سجاد افشاریان :
سجاد افشاریان ۳۱ فروردین سال ۱۳۶۴ در شیراز چشم به جهان گشود. وی نمایش نامهنویس، بازیگر و کارگردان و تهیهکننده تئاتر و همچنین نویسنده و بازیگر تلویزیون و طنزپرداز ایرانی می باشد. باید اضافه کرد که او سرپرست نویسندگان برنامۀ خندوانه نیز است. سجاد افشاریان علاوه بر این فعالیتها در گروه نویسندگان سریال شمس العماره ، به عنوان نویسنده حضور داشته و مجموعه سریال گوشهٔ دل تهرون به سرپرستی او و توسط او به رشتۀ تحریر در آمده است. سجاد افشاریان مدیریت هنری گروه موسیقی بمرانی را نیز در کارنامۀ خود ثبت کرده است. بازی در مجموعه تلویزیونی نجوا که در آن یکی از نقش های اصلی را بازی می کند از جمله بازی های او در زمینۀ بازی در سریال های تلویزیونی می باشد.
سجاد افشاریان بعد از جدا شدن از تیم نویسندگی خندوانه، تماما فعالیت خود را در رشتۀ بازیگری ادامه داد .در آخرین کار تلویزیونی خود تا این زمان ،بازی در نقش آراز در سریال برادر جان را عهده دار بود که در ماه مبارک رمضان سال ۹۸ از شبکه ۳ سیما پخش شد و با استقبال تماشاچیان همراه بود.
اسکارلت دهه شصت:
مجموعه شعر «اسکارلت دههی شصت»اولین تجربه شاعری، سجاد افشاریان می باشد.
این کتاب را نشر چشمه اردیبهشتماه به انتشار رساند و در مدت زمانی کوتاه پنجبار تجدید چاپ شده است.
شعرهای مجموعه «اسکارلت دههی شصت» فضایی تغزلی و عاشقانه دارند، و اجرای آنها ساده می باشد. بیان حسی و عاطفی عمیق و تاثیرگذاری را به همراه دارند و بر اساس ایدههای کشفمحور پیش میروند. شاعر در این مجموعه تلاش کرده است، با بیان روایی و به کارگیری از عناصر زیست روزمره روایتهای شاعرانهاش را سر و سامان بدهد.
سجاد افشاریان در اول کتاب شعرش نوشته است:
«کلمات خودگویی هدیهی خدا باشند که بر ما نازل میشوند تا در گوش سالم دلبر زمزمه کنیم. من بهتازگی دیگر کارکردهای شعر را دریافتهام که مهمترینشان امنیت است، ما همه در رگهایمان سعدی و خیام و شاملو و نصرت و اخوان و سپهری و مشیری و فروغِ درون داریم که حافظ ماست، باورم هست که من، ما و هر انسانی که ربطی به این خاک داشته باشد، در درون خود شعرهای بی شمار شخصی را خاطره ساخته، چنانکه یاد که یادش میافتد، گاهی در دلمان قند آب میشود، همین که کسی باشد که برایش دل به دریا بزنیم شعر است، امنیت است. دل آدمی با شنیدن کلماتی که باید، چنان احساس امنیت میکند و امن میشود، که هزار بنا که پیشکش کنید نمیشود، پس حتی اگر آهی در بساط دارید یا ندارید عجله کنید. این که به لحظه اعتباری نیست، جملهی قصار نیست واقعیت محض زندگی است، زندگی بیرحمانه کوتاه است و بیرحمانهتر جدی. کافی است گمان کنیم فردایی نیست، بعد جلو آینه بیاستیم و زیرلب زمزمه کنیم لباس بیتفاوتی به ما نمیآید. حتی اگر برای من فردایی نباشد برای آنها که دوست دارشان هستم، هست. مؤمنم که شعر امنیت است و پیامبرِ امینِ خوب و دردهای بیصدای یک اجتماع، پس با چشمان باز خوب شعر و دیار خود را با تمام موجودات زندهاش ببینیم، تلفنها را خاموش کنیم، هر آنچه ناگفته در جیب دل داریم بیرون بیاوریم و به حضور چشم در چشم نام یکدیگر را صدا کنیم، گمان میکنم اینگونه شاعرِ و دیار خود میشوید.»
متن زیر نمونهای از سرودههای این شاعر جوان است:
«برداشت آخر را از عمد سُرفه کردم
تا یکبار دیگر
بیشتر بگویم که چهقدرها دوستت دارم
و این حجمِ بیقراری چشمها
تمامش بداهه بود
برداشت بهتر بسیار داشتیم
اما با تلخیِ بیپایان تمام شد
و
تمام شد»